25

بهار آروم آروم داره می یاد وای که تمام وجودم حسش می کنه عمیقه عمیق.

چه بارون تندی داره می یاد همه جا رو مه گرفته بیرون شبیه سونا بخاره.

من که عیدیمم گرفتم. همسر مهربون برام یه تبلت خیلی خوشگل خریده و منو سورپرایز کرده........ .

 امروز شنبه است و ما تعطیلیم. بیشتر کارهای عیدم رو کردم امروز شیشه اتاقمم پاک کردم و زیر تخت و میزم رو هم تمیز کردم الان همسر داره سرویس رو می شوره. و کلی غر می زنه آخه دیواره اتاق از حموم نم داده می گه به خاطر شستن های زیاد توست.

امروز صبح با همسر رفتیم zara home الان آخرای حراجشه و قیمتها باور نکردنی اومده پایین و این شعبه اش هم چون خارج از مرکز خریده یه سری از اجناس خوبش باقی مونده بود ما هم چند تیکه خریدیم دو تا پرده خریدم که طرحشون فوق العاده است 60 یورو بودند شدند 10 یورو یه لحاف خیلی ناز خریدم که 40 یورو بود شده بود 10 یورو  و کفش خونه برای همسر که اگر تو قیمت اصلیشون بودند ما 250 یورو باید می دادیم که جمعش شد 33 یورو دفعه قبل هم چند تا دستمال طرح دار  گرفتم طرحشون فوق العاده است که وقت کنم عکسش رو می گذارم و یه دیس و یه سبد خیلی خوشگل حصیری.... .

منتظرتم بهار بشه تا برنامه پیاده رویمون رو منظم تر انجام بدیم.

باید بصورت جدی شروع کنم به درس خوندن و دیگه تنبلی نکنم.

باید از الان شروع کنم تا برای سال جدید به برنامه ام عادت کنم.

پس برم که شروع کنم.


 

24

سومین هفته ترم جدید هم رو به اتمامه. این ترم اوضاع بدتر از ترم قبله چرا که دو تا از درسام گرامر زبان پرتغالیه و این یعنی آخر خط . ولی از اونجایی که من شکست رو دوست ندارم دلم می خواد با تمام قوا سعیم رو بکنم ببینم چی می شه می دونم خیلی خیلی سخته وقتی همه همکلاسیات این زبون زبون مادریشونه و هیچ مشکلی با وکب ندارن می مونه گرامر که اونم از دوم سوم ابتدایی خوندن. آمممممممممممممممما من هم تلاشم و می کنم.

یه چیز جالب بگم از بخته سیاه یکی از همکلاسیام اصالتا مال همینجاست ولی آفریقای جنوبی بزرگ شده و برگشته اینجا یعنی به سه زبان پرتغالی، انگلیسی و آفریقایی مسلطه و در این بین انگلیسیش بهتر از دوتای دیگه است به طوریکه با خونواده اش انگلیسی صحبت می کنه و شغلش هم تدریس زیان انگلیسیه. و کمی با گرامر پرتغالی مشکل داره اون برای این دو درس اشک می ریزه و می گه من نمی تونم من خیلی مشکل دارم بچه هایی که اینجا بزرگ شدند خیلی بهتر از منن وقتی من اونو می بینم خودم و نگاه می کنم فقط یه حس دارم نه دیگه ته اون حد.

به هر حال تا حالا که بد نبوده از این به بعد هم تلاشم و می کنم ولی حس می کنم مثل زنهایی شدم که با هیچی دارن زندگی می کنند پس اندازم می کنن. یعنی نشدنی نشدنی..............

از اینا که بگذریم می رسیم به اسفند ماه که اونم تند تند داره سپری می شه و عید بازم بدوبدو داره می یاد. خیلی دلتنگه بهار بودم پارسال لحظه تحویل سال یکی از بدترین سالهای زندگیم بود که امیدوارم دیگه هرگز تجربه اش نکنم.

و امسال بازم چشم دوختم به پنجره به بهار به آینده ای مبهم و درخشان به آینده ای پر از عشق.

هدیه امسال من به همسر و تمام اعضای خونوادم بازم عشقه امیدوام که هیچ وقت رنگ نبازه و هر سال پررنگ و پررنگ تر بشه. پریروز تولد برادرم بود یک ماه پیش براش یه بسته فرستادیم برای تولد و عیدی با هم تولد مامانم هم فروردینه. امسال فقط تونستیم برای مامان و برادر من عیدیو کادوی تولد بفرستیم . اینجا هزینه پست خیلی خیلی گرونه. الان که باهاشون صحبت می کردم  مامان لباسهایی که براش فرستاده بودم رو پوشیده بود خیلی بهش می اومد ولیییییییی چقدر مامانم پیر شده خیلی وقت بود تصویری ندیده بودمش یه آن بغض کردم ولی خودم و جمع و جور کردم دلم می خواست از اینجا دستها و چشمهای خسته اش رو ببوسم. . بگم تا ابد مدیون زحماتتم و بزرگترین آرزوم سلامتی تو و خوشبختی برادر کوچکترمه. 

برادرم نگاهش عمگین بود این غمی که این روزا تو صورته خیلی از جونهای سرزمینمونه. با تمام وجودم آرزو می کنم این روز های تلخ هر چه زودتر تموم بشه و سرزمینم از این انجماد در بیاد.

 Spring Flower Arrangementدلم می خواد یه آشنا قصه پرواز و بگه

که تشنه شنیدنم

دلم می خواد گلپونه و نرگس شیراز بیاره هر کی می یاد به دیدنم...................

23

همسر مهربونم جمعه شب اومد و دوباره خونه مون پر از شادی شد.

این چند روز رو با هم بودیم رفتیم گردش و تفریح . الان دو روز که دوباره هوا بارونی شده البته همراه تگرگ امسال اولین باره که من اینجا تگرگ دیدم.

قراره از امروز هر روز من و همسر یک ساعت پیاده روی کنیم این موضوع بی نهایت تو روحیه هر دومون تاثیر داره. امروز صبح هم زیر بارون رفتیم دم رودخونه و تو خط ساحلی پیاده روی کردیم و آمدیم. 

اینجا بوی بهار می یاد. هوا هم خیلی سرد نیست. دیشب همسر می گفت کمتر از 37 روز مونده به عید. فکر کردم امسال هم چقدر زود گذشت ولی باز بی صبرانه منتظر عیدم.

تعطیلاته منم تموم شد از چهارشنبه می رم دانشگاه. البته از خونه موندن خیلی بهتره.

این چند وقت بهم سخت گذشت بیشترش مریض بودم و در راستای مریض بودن رفتم سه تا شلوار خیلی خیلی خنک و نازک خریدم. با سرچی که کردم یکی از علتهای مریضیم پوشیدن شلوار جین یا ساقهای خیلی چسب بود. البته این دفعه دارم خودم خودمو درمان می کنم. دکترا که جز آنتی بیوتیک چیز دیگه ای پیشنهاد نمی کنند. امیدوارم موفق بشم البته الان یه 40 درصدی احساس بهبودی می کنم.

این دم دمای آخر حراج فصلی فروشگاهها انقدر بعضی از اجناسشون رو ارزون می کنند مثلا رفته بودم شلوار بخرم ، پیراهنهای 30 یورویی 40 یورویی شده بود 3.5 یورو . یه دونه هم پیرهن خریدم البته اینکار رو بعضی از شعبه ها انجام می دن همون مارک توی یه شعبه دیگه دو سه برابر قیمته. 

امروز کلاس دارم و باید کمی درس بخونم بعد از 2 هفته تعطیلات کمی سخته ولی دوست داشتنیه.

      

22

و امروز دومین روز تنهایی من است.

این اولین باری است که بعد از تاهل به مدت یه هفته تنها شدم. قبلا بیشتر از دو روز اتفاق نمی افتاد.

همسرمهربون دیروز صبح ساعت 5 رفت سفر. ولی اینبار انگار همه چیز فرق داره انگار بزرگ شدم، علی رغم اینکه منو همسر خیلی خیلی بهم وابسته هستیم و همسر یه حساسیت عجیبی داره و باید روزی چند بار از احوال من با خبر بشه و من هم همینطور البته نه به اون شدت ولی اینبار حس ترس و دلتنگی سراغم نیومد. 

دیشب ساعت 2:30 خوابیدم ، آدم ترسویی نیستم ولی گاهی وقتی تنهام انواع و اقسام افکار بد سراغم می یاد ولی خوشبختانه دیشب اینطور نبود. راستش برای خودم خوشحالم .

کلی برنامه دارم که امیدوارم بهشون برسم. فیلم دیدن، کتاب خوندن، قلاب بافی، ویترا، کاردستی، خدا بخواد زبان خوندن..... . امروز هوا خیلی خوبه و آفتابی ست فقط کمی باد سرد می یاد صبح ساعته 10:30 از خواب پاشدم و بعد از کارهای همیشگی رفتم بیرون، و از اونجایی که زیادی خوشم رفتم خرید یه کیف دستی بزرگ خریدم برای دانشگاه از مانگو که جنس خوبی داره و یک زنجیر بلند با آویز ماهی هم از همونجا خریدم که خیلی خوشگله. بعد رفتم یه شلوار پارچه ای نازک از اسپرینگ فیلد گرفتم که حراج این فصلش واقعا عالی بود چند روز پیش همسر هم برام از همونجا یه پیراهن بهاره گرفت. من بیشتر پیراهنامو از اینجا می گیرم طرحهاشو دوست دارم والبته کیفیت خوبی هم دارند. و بعد طبق معمول رفتم لوازم التحریری که دوست دارم و طبق معمول کلی چیز میز گرفتم. من حس می کنم اگه همه چیم مرتب و فایل بندی نباشه نمی تونم خوب درس بخونم. 

ولی همیشه بعد از خرید این حس بهم دست میده که تو با اینهمه لباس می خوای چیکار کنی نمی دونم با این حس دو گانه چیکار کنم.

ولی خوب لذتی در خرید هست که در نخریدن نیست.(یه جمله  از مرجان خانم).

به هر حال الان ظهر و من گرسنه ام البته یخچال در حد سیر کردن یه خونواده 15 نفری برای یک ماه توسط همسر پر شده و تاکید که حتما همشو بخور تا من می یام.

ولی من این چند روزه به رژیم فکر می کنم که شکمم رو آب کنم سایزم شده 42 و این عمق فاجعه است البته فقط مشکلم با اندک چربی شکمم هستا از دیروز شروع کردم به ورزش شکم.

دیروز آهنگ سرچ می کردم برای رقص آهنگ ناهمربون فتانه رو پیدا کردم یادمه مدرسه نمی رفتم که با این آهنگ می رقصیدم و البته با میکروفون همراهی هم می کردم.

 به امید یه روز خوب.

    

21

حساسیت


دیشب شب بدی رو پشت سر گذاشتم این ماه و ماه گذشته اوضاع هورمونهای بدنم خوب نبود دیشب از ساعت 2 تا 6 درد کشیدم. البته الان سه روز که درد دارم و شب ها بهش بی خوابی هم اضافه می شه. قسمت بد ماجرا اینجاست که هر ماه همزمان با این درد، درد وسواس هم بهش اضافه می شه و اگر همه ملحفه ها و سرویس و خونه زندگی مثل گل تمیز نباشه دردم چندین و چند برابر می شه. این ماه به خاطر امتحاناتم کمی از اوضاع خونه غافل بودم به خاطر همین با اون وضع افتادم به تمیز کردن خونه وای که انقدر این حس قوی تر از حس بی خیالیه که حاضرم 4 دست و پا خونه رو تمیز کنم البته خیلی آدم وسواسی نیستم ولی بستگی به شرایطم داره گاهی مثل این موقع ها از کنترلم خارج می شه بیچاره آقای همسر که ترکشاش همیشه به اونم اصابت می کنه و بیشتر مواقع به خاطر کم تحمل بودنم ترجیح می دم تنها باشم و هر چی اون اصرار می کنه که حالا بزار کمکت کنم قبول نمی کنم چون هم از زیر کار در می ره هم همه چی رو سنبل می کنه. 

خیلی مواقع سعی می کنم خودم و آروم کنم خیلی هم با خودم صحبت می کنم و هزار تا دلیل می یارم ولی از پس خودم بر نمی یام . تازه با این شرایط آب و هوایی هم که اینجا داره و انقدر بارندگی هست که احساس می کنم کم مونده خودمم سبز شم.

و در کنارش خشک شدن لباسها تو این فصل غیر ممکنه و بعد از سه چهار روز  از پهن کردن لباسها رو بند همچنان آب از لباسها می چکه. و تو این اوضاع من هفته ای 3 بار لباس می شویم و لباسهای ضروری و ملحفه ها رو رو رادیاتور برقی خشک می کنم( با این اوضاع گرونی برق).

همین موضوع باعث شده ما کمتر مسافرت کنیم چرا که من نمی تون تو هتل معمولی یا هاستل دوام بیارم و هر دفعه مریض می شم.

وقتی به دوستام نگاه می کنم که چقدر راحت سفر می کنند تازه یه سری از دوستهای خارجیم تو هاستل هایی می رن که تو هر اتاق چند تا تخت هست با سرویس مشترک.

و یکی از علاقمندیهام هم خریدن ملحفه نو و تعویض زود به زود اونهاست انگار با اینکار انرژی می گیرم. 

از این همه حساسیتم خسته شدم کاش تو ایران بودم و یه مشاوره می گرفتم. به خاطر تفاوت فرهنگی احساس می کنم پزشکهای اینجا خوب درکم نمی کنن و تازه با زبان دوم و سوم خیلی خوب نمی تونم درد و دل کنم اونم چنین چیزهایی رو .............

کاش می تونستم تغییر کنم.