سلام
امان از مادری و بی وقتی.
رشته کلام از دستم مدتهاست خارج شده از دستم دوست دارم وبلاگ نازنینم رو بروز رسانی کنم هی نمی شه .
بیش از 3 سال که مادرم دخترم همراه همه ی لحظه هام حسابی بزرگ شده و تموم روزهام رو پر کرده هنوز برای مهد گذاشتنش تعلل می کنم هم بخاطر فصل و آلودگی و ویروس هم به خاطر یه سری برنامه های اجباری مهد ها که باب میلم نیست مثل کلاس زبانهای بدوی و غیر استانداردشون ترجیح می دم دخترم فقط با دیدن کارتونهای منتخب من زبان دوم رو یاد بگیره که برای اونم عجله ای ندارم دوست دارم دخترم بچگی کنه و شاد باشه کشور منفجر شد از اینهمه دکتر و متخصص افسرده و پژمرده.
من اما غرق مادری و همسرانگی و باغبانی و خیاطی و کاردستی و آشپزی و شیرینی پزی و خواندن و نقاشی های کودکانه هستم از وقتی برگشتم یه گلخونه ی کوچیک و بی نهایت آرامبخش درست کردم که ساعتهای زیادی از روزهای من و باران و همسر اونجا می گذره. یه حس فوق العاده.