56

از روزی که کلاس زبانم رو شروع کردم تا به امروز خانمی مسن ( من می گم مسن شما بخون پیر حدودا 75 ساله) کنارم می شینه و پارتنرم شده. کلا تو کلاس دو تا خانمه خیلی مسن داریم  که هر دو فوق العاده خوش تیپ و منظم و درسخون هستند. خصوصا اونیکی که پاشنه کفشش کمتر از 15 سانت نیست و و برند لباس و کیفشم ساکور و تو اون مایه هاست. ولی از اونجایی که همه پرتغالی هستند، این خانمه همش در حال شمارش بچه ها بود تا ببینه اگر دو به دو بشیم پارتنرش کیه؟ علتشم این بود که دوست داشت پرتغالی حرف بزنه و غرغر کنه. ولی از اینکه می دیدم هی مشغول شمردنه و به بغل دستیش می گه اگه فلانی نیاد (یه پسره که همیشه دیر می یاد)  تو پارتنر من می شی تو ذوقم می خورد.

جلسه پیش عمدا رفتم یه صندلی اونطرفتر نشستم و پارتنرم کس دیگه ای شد ولی حواسم بهش بود که داره من و چپ چپ نگاه می کنه. جلسه بعد هم کار پیش اومد نرفتم تا دیروز که دوباره نشستم کنارش و بازم همون کارها رو کرد و من از اینکه باز اونجا نشسته بودم کلی کفری شدم. کلاس که تموم شد دیدم یه برگه در آورد داد به من گفت من چون دیدم جلسه پیش نبودی اینا رو برات نوشتم تا از درس عقب نیافتی بعد شروع کرد یه نیم ساعتی توضیح دادن که استاد این و گفت اونو گفت. بعد در تکمیل حرفهای استاد که از ملیتم و اینا پرسیده بود شروع کرد به تعریف کردن از تهران که پارسال یکی از همکلاسی هام تعطیلات اومده تهران و درباره اش سر کلاس انشا نوشته و کلی تعریف کرده. 

تو راه که می اومدم از اینکه زود قضاوتش کردم دلگیر بودم و اینکه اگر من جای اون بودم اصلا به ذهنمم نمی رسید که همچین کاری بکنم. ولی هم کلاسی من کاری کرد که من همیشه یادم بمونه که هیچ وقت آدمها رو قضاوت نکنم و به آدمها فرصت بدم. و داشتم با خودم فکر می کردم اگه یه همچین مادربزرگی داشتم چقدر خوشبخت تر بودم.

55

به آسمان چه می نگری ز بهر دیدن حور؟

زمین پر از فرشتگان غمگین است.


54

کوییمبرا


درختان عاشق


در یک پارک در شهر کوییمبرا درختانی هستند که شاخه هایشان  بهم پیوسته است وقتی از دور بهشون نگاه می کنی انگار همگی دست به دست هم داده اند.

نمایی از این درختان در یک روز بارانی:


نمایی از شهر کوییمبرا



رنگین کمان در کوییمبرا بعد از یک روز بارانی






شیشه پنجره را باران شست.....